راه بی تو راه است رفیق
سالک گفت: استاد! راه بی تو هم راه است یا نه؟ استاد به فکر فرو رفت. سالک جوان گفت: فکر لازم نیست استاد! راه بی تو راه است. چون تو نه جنگ با گرگان می دانی و نه من ترس از گرگان. اگر من از جنگ گرگها به سلامت گذشتم راه برای من انتهای راه است و اگر گرگ به سلامت از من گذشت در شکمش طی طریق می کنم تا ته راه. استاد گفت: احمق! اگر شیری آن گرگ بلیعد چه؟ سالک جوان گفت:احمق جد و آباءته. آنگاه من و گرگ در شکم شیر به انتهای راه می رویم. استاد گفت: حالا که من فنون مبارزه با گرگان را می دانم چه؟ سالک لبخندی زد و گفت: پس بگو در اشکم شیر تنها نیستیم استاد!!!