راه بی تو راه است رفیق

سالک گفت: استاد! راه بی تو هم راه است یا نه؟ استاد به فکر فرو رفت. سالک جوان گفت: فکر لازم نیست استاد! راه بی تو راه است. چون تو نه جنگ با گرگان می دانی و نه من ترس از گرگان. اگر من از جنگ گرگها به سلامت گذشتم راه برای من انتهای راه است و اگر گرگ به سلامت از من گذشت در شکمش طی طریق می کنم تا ته راه. استاد گفت: احمق! اگر شیری آن گرگ بلیعد چه؟ سالک جوان گفت:احمق جد و آباءته. آنگاه من و گرگ در شکم شیر به انتهای راه می رویم. استاد گفت: حالا که من فنون مبارزه با گرگان را می دانم چه؟ سالک لبخندی زد و گفت: پس بگو در اشکم شیر تنها نیستیم استاد!!!

VOTE

رها کن مرا

رهای تو خوب است

رهای تو چیزی در خودش دارد که دارد

سالک جوان گفت: استاد! آی استاد! استاد!

استاد چشمهای خواب‌آلوده ش رو باز کرد و گفت: چیه نصف شب سانتیاگو؟

سالک گفت: بلند شو بشین لطفاً

استاد گفت: گوش می‌کنم بگو

سالک گفت: نه. بلند شو. مسئله دارم

استاد نیم خیز شد و به پهلو نشست و تمام وزنش رو روی یک دستش انداخت و گفت بگو سانتیاگو!

سالک گفت: می‌خواستم بدانم حق با آهنگر بلخ بود یا مسگر شوشتری؟

استاد گفت: خب! حالا کی هستن اینا؟

سالک جوان گفت: اولی ماست‌فروش بوده و دومی تو کار تعمیر هارد کامپیوتر. بگیر بخواب.

سالک جوان لپ تاپ قراضه اش را روشن کرد و نوشت:

حالا که هر ننه‌قمری برای خودش سیستم رای‌گیری راه می‌اندازد و از کاربر می‌خواهد که رای دهد که رابی کین لیورپول را ترک می‌کند یا نه، یا رونالدو به آمار 42 گل در یک فصل می‌رسد یا نه، یا سال بعد خشکسالی داریم یا نه، یا علم بهتر است یا ثروت چرا من نتوانم بپرسم که کاربر عزیز به نظر شما حق با آهنگر بوده یا مسگر؟

راستی استاد!

استاد! استاد! آی استاد!

- دیگه چی شده سانتیاگو؟

 می‌خواستم بدونم عشق بهتره یا ثروت؟

- ربطی به اون ماست فروشه هم داره سوالت؟

نه استاد! این یه سوال مستقله استاد!

پ.ن۱: عریان

گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند

استاد رو کرد به سالک جوان و گفت: ای رهرو جوان! برای رسیدن به مقصد که همانا مبداء است باید....

 سالک جوان خمیازه ای کشید و گفت: استاد چه دلت بگیرد چه نگیرد. چه به شال و قبایت اصابت کند چه نکند. چه بی خیال استادی من شوی چه نشوی. چه از آنچه آموخته ای به من بیاموزی چه نیاموزی. با تمام این همه باید بدانی که بشر پرنده ی مهاجری است که مدام ییلاق قشلاق می کند. الان مهم نیست که دقیقا در ییلاق به سر می بریم یا قشلاق. ولی با این چرخی که می زنیم. با این هوایی که دارد هی گرمتر می شود هر روز. با این سرعت سلوکی که ما داریم در کمتر از چند روز و ماه و سال دیگه به ییلاق و قشلاق خودمان می رسیم. حالا برو بخواب و بذار من تنها باشم. سالک این را گفت و دلش گرفت.

استاد آهی کشید و گفت: راستی سانتیاگو! تو convertor ای که بتونه فایل FLV رو به MP3 تبدیل کنه نمیشناسی؟ سالک جوان گفت: کانورتور نمیخواد من همشو دارم.

بیل زن را بکش

استاد گفت: میخواهم از تو عارفی بسازم که آخر سلوک باشد و در شناخت جهان گوی سبقت از دیگران برباید و به یک چشم بر هم زدن جهانی به جهانی دوخته و علم از جهان بشکافد و ....

سالک گفت: یه کم آرومتر استاد. خب! تو اگه اینا رو بلدی چرا در مورد خودت انجام ندادی تا حالا؟

تفسیر به رای

و سالک پرسید: استاد! نقش اخترشناسی و فال و سکه و کمکهای غیبی و اینجور چیزا در انتخاب مسیر چیست؟

استاد فرمود: اگر به آنچه که می‌خواهی دست یافتی قدرت تو بوده و اگر نرسیدی ایراد از تفال و ستارگان بوده که خرافه ای بیش نیست.

سالک لبخندی زد و گفت: ای کلک!