چرک

چاه و راه و کاه

سالک جوان دوشادوش استاد راه می‌رفت و استاد داشت اصل هشتم حرکت را برای سالک توضیح می‌داد: پسرم در هر راهی چاههایی‌ست که باید با دقت و با چشم باز به راه نگاه کرد. سالک سرش را برگرداند ولی از استاد خبری نبود. زانوهایش را روی زمین گذاشت و سرش را داخل چاه کرد و گفت: استاد در بعضی از راهها یک عده مادر به خطا روی چاه را با کاه می‌پوشانند. همین جا باش برم آموکسی سیلین بیارم برات.

پ.ن۱: علوفه خشک هم جواب میده یه کم دردش بیشتره

زین من و ما، زین دویی

چشمان مست

استاد رو کرد به سالک و گفت: هر دو سالک عزیز توجه کنند! قبل از اینکه حرکت کنیم باید یکی از این دو راه موازی را انتخاب کنیم. سالک شیشه‌ی مشروب را گوشه‌ای گذاشت و با آستینش گوشه‌ی لبش را پاک کرد و گفت: استاد این سه راه موازی را رها کن به من بگو شما امروز چرا سه نفرید؟ استاد با حیرت پرسید: تو چند لیوان خورده‌ای مگر مردک؟

مراقبه مسنجر

استاد رو کرد به سالک جوان و گفت: جوان! من برای مراقبه به اتاق می‌روم. امیدوارم بتوانم دانسته‌های جدیدی را برایت به ارمغان بیاورم. سالک جوان گفت: استاد! پس اگه زحمتی نیس اسپیکرو خاموش کن من با صدای BUZZ مراقبه، خوابم می پره.

پ.ن: در روایت دیگری آمده که سالک میگه: استاد! از آیکون هشتم ردیف پنجم هم استفاده کن وسط مراقبه.

ابونعناع درونی

استاد از سالک جوان پرسید: ای سالک جوان! یک سالک "حقیقت" را بداند و بمیرد بهتر است یا نداند و بمیرد. سالک گفت: بستگی دارد بعد از مرگ دقیقا می خواهد چه کار کند؟

گوشه حجاز

صبح اول وقت سالک جوان هویجش را از کوله پشتی اش در آورد و یک گاز درست حسابی زد و پرسید: استاد! من حیث المجموع چه فرق دارد که "هالای لای لای لالای - لای لای لالای لای" رو توی دستگاه ماهور بخوانیم یا همایون؟ استاد از "من حیث المجموع" فهمید دوباره روز سختی در پیش دارد آن روز.

پ.ن۱ : تارزن